عشق فقط یک کلام.....حُسَین علیه السلام



همان دمی که عمو بر تنت ردایت کرد
همینکه بال گشودی پسر صدایت کرد
گره به بند نقابت زد و میان حرم
پس از دو بوسه به پیشانیت دعایت کرد

کنار عمه نشست و برای نجمه گریست
و خیمه گاه تو را حجله عزایت کرد
ببین که با عرق شرم آشنایم کرد
کسی که با تن این خاک آشنایت کرد
به غیر موی سفیدش,لبان پر خونت
تو را خود حسنم مثل مجتبایت کرد
کسی نبود و بگوید یتیم را نزنید
کسی نگفت که این ضربه ها کفایت کرد
بگیر دستم و بابا بگو نگاهم کن
علی که رفت بجای خودش عصایت کرد
دم از تو هست ولی باز دم ممکن نیست
که تاخت لشگری و غرق رد پایت کرد
همینکه خواستی از سینه ات نفس بکشی
شکست دنده ی سختی و بی صدایت کرد
دوباره آمدی آرامتر نفس بزنی
که باز ضربه یک نعل جابجایت کرد
تلاش میکنی اما نفس نمیگذرد
به سینه حق بده این سنگ آسیایت کرد
چه خوب شدکه رسیدم تبر زمین انداخت
رسیدم و پسر عایشه رهایت کرد
تو را به سینه اش عباس می کشد بد جور
مفاصلی که جدا مانده نخ نمایت کرد

شاعر:حسن لطفی

 

حدیث اشک


آخرین جستجو ها